سیب نفرین شده
تو به من خندیدی و نمیدانستی ......
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم ......
باغبان از پی من تند دوید... سیب را دست تو دید...سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک......
و تو رفتیو هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان ......
میدهد آزارم......
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت..................................................................................................
نظرات شما عزیزان:
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم
و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
برچسبها: